دل نوشته های عاشقانه

اگر که عشق؛ راز هستی است ،تو راز نه ... که عشق هستی و تمام هستی ام تویی

دل نوشته های عاشقانه

اگر که عشق؛ راز هستی است ،تو راز نه ... که عشق هستی و تمام هستی ام تویی

چند روز که دلم می گه

عاشق تو شدم دیگه

فقط می ترسم که بگی

خسته شدم از تو دیگه

حس می کنم که این روزا

بد جوری عاشقت شدم

نه عادته نه یک هوس

برام شدی مثل نفس

دیشب وقتی چشمهام رو روی هم گذاشتم 

تصویر تو در ذهنم نقش بست اما تار بود....

درست نمی دیدم...

دیشب دلم برات تنگ شده بود...

دلم همیشه برات تنگه...

دیشب گوشه چشمام به یادت تر شد.... 

دیشب دلم یه سوزش عجیبی داشت...

دیشب دلم هواتو کرده بود....

دیشب...

اما تو نبودی....

این حوصله رفته
دیگر عذاب می شود.
تو نیستی 
و من...بالا می آورم تمام هوایی را

که بی تو نفس کشیدم




بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک

میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک

تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا


  وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما


تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز


 از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا


یه کیک خیلی خوش طعم، با چند تا شمع روشن


 یکی به نیت تو یکی از طرف من


الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم


به خاطر و جودت به افتخار بودن


تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی


 با یه گریه‌ی ساده به دنیا بله گفتی


ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس


  تو قلبا پر عشقه، رو لبا پر خندس


تا تو هستی و چشمات بهونه‌است واسه خوندن


    همین شعر و ترانه تو دنیای ما زنده‌است


واسه تولد تو باید دنیا رو آورد


  ستاره رو سرت ریخت، تو رو تا اسمون برد


تولدت عزیزم پراز ستاره بارون


  پر از باد کنک و شوق، پر از اینه و شمعدون


الهی که همیشه واسه تبریک امروز

بیان یه عالم عاشق، بیاد هزار تا مهمون


روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو


کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو


درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم


بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم


میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم


از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم


من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون


چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون


به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم


هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم


تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم


اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم


کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش


بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش


با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک


با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک


عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک


فقط می خوان بهت بگن :


تولدت مبارک




منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم


 در چشمانت خیره شوم 


                        دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم 


منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم 


سر رو شونه هایت بگذارم....


از عشق تو.....از داشتن تو... 


اشک شوق ریزم 


منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش  بگیرم 


بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم 


و با تمام  وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم 


آری من تو را دوست دارم 


                           و عاشقانه تو را می ستایم....


بیا 

بنشین 

کفش هایت را به برف 

و شانه هایت را به من بسپار .

سفره ام دست های تو را 

کم دارد ...

گاهی آنقدر دلم پر میشود

که حتی زمزمه ی نامت

بغض همیشگی ام را میشکند

گاهی دلم آنقدر پر میشود

که خاطرات تورا در آغوش می گیرم

و چشمانم هی خیس میشوند...

از نبودنت...




تو همیشه در یاد من 

آسمان به آسمان، کوچه به کوچه 


رویا به رویا.


هر جایی که می نگرم با منی.


اما ...


دلم برایت تنگ می شود!!!

گاه دلتنگ می شوم 

دلتنگتر از همه دلتنگی ها


 گوشه ای می نشینم


 و حسرت ها را می شمارم 


و باختن ها را، 


و صدای شکستن ها را...


 نمی دانم من کدام امید را 


ناامید کرده ام 


و کدام خواهش را نشنیدم 


و به کدام دلتنگی خندیدم 


که این چنین دلتنگم.


 دلتنگم، دلتنگ...!