دل نوشته های عاشقانه

اگر که عشق؛ راز هستی است ،تو راز نه ... که عشق هستی و تمام هستی ام تویی

دل نوشته های عاشقانه

اگر که عشق؛ راز هستی است ،تو راز نه ... که عشق هستی و تمام هستی ام تویی

وقتی دلت خسته شــد ،

 

دیگر خنده معنایی ندارد ... 


فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد


وقتی دلت خسته شــد ، 


دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ... 


فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای


وقتی دلت خسته شــد ،

 

دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ...!


"رفتن" !
رفتن که بهانه نمیخواهد ،
یک چمدان میخواهد از دلخوریهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشیهاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نمیخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هیچ بى چمدان هم میروى !

"ماندن" !
ماندن اما بهانه مى خواهد ،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى،
دوستت دارمهایى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین ...

وقتى بخواهى بمانى ، 
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم میمانى ...
میمانى و وقتى بخواهى بمانى ، نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !

آرى ،
آمدن دلیل مى خواهد
ماندن بهانه 
و رفتن هیچکدام ......