دل نوشته های عاشقانه

اگر که عشق؛ راز هستی است ،تو راز نه ... که عشق هستی و تمام هستی ام تویی

دل نوشته های عاشقانه

اگر که عشق؛ راز هستی است ،تو راز نه ... که عشق هستی و تمام هستی ام تویی

هستَمـــ هنوز

پا بَرجا و مُحکــَمـــــــ

بــَر عَـهدیـــ که بَستیـــ و بَستَمــــ

مَنـــ هَمچنانـــ هَستَمـــ.
روبه روی ِ قابــــ ِ عــَکسیـــــــ کــه زُلــــ زده به اشکـــــــ ِ چشمانــــــ ِ سیــاهَـــمـــ...!

سایـه ی خاطراتت
سنگینی می کند بر هجوم لحظه هایـم !
لحظه هایـی که پـر از نبودنـت شـده ...

                         تمام چیزی که باید از زندگی اموخت 

تنها یک کلمه است 

" می گذرد "

اما ...

دق میدهد تا بگذرد

در برهوت "نداشتن"

سرشار از "خواستن"

همان گونه که همیشه ترجیح می دادی ،

ایستاده ام !

چگونه دوام خواهم آورد این همه "خواستن" ؟

و این همه "نداشتن" را ؟!


ﭼﻪ ﺭﺳﻢ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺍﺳﺖ

ﻣﺤﺒﺘﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﺍﺣﺘﯿﺎﺟﺖ ... 


ﺻﺪﺍﻗﺘﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﺳﺎﺩﮔﯿﺖ ...


ﺳﮑﻮﺗﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﻧﻔﻬﻤﯿﺖ ... 


ﻧﮕﺮﺍﻧﯿﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿت ...


ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯾﺖ ﺭﺍ ﭘﺎﯼ ﺑﯽ ﮐﺴﯿﺖ ...


ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ


ﺑﺎﻭﺭﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ تنهاﯾﯽ ﻭ بی کس ﻭ ﻣﺤﺘﺎج

دلتنگی های من تمام نمی شود !

همین که فکر کنم 

من و تو 

دو نفریم 

دلتنگ تر می شوم برای تو ! ....


حوالی ای ساعت های بارانی 

جای زیادی برای رفتن ندارم ....

غیر از اغوش تو که .......

کنارم نیستی ....

امروز نبودی ...
اما خیلی چیزها بود ...
من بودم ...
باران بود ...
چتر بود .........
بغض بود ...
همراه همیشگی ام هم بود ...
جای خالی ات را می گویم

چشم هایم را به بیمارستان می برم
نمیدانم چه مرگشان شده !؟؟

هرشب در خواب ، جایشان را خیس میکنند ...!

امان از این بــوی پایــیز و آســمان ابــری،که آدم نه خــودش میداند دردش چیست
و نه هیــچکــس دیگری...!
فقط میدانی که هر چه هوا سـردتر میشود,دلت آغــوش ِگرمــتری می خواهد...!