دل نوشته های عاشقانه

اگر که عشق؛ راز هستی است ،تو راز نه ... که عشق هستی و تمام هستی ام تویی

دل نوشته های عاشقانه

اگر که عشق؛ راز هستی است ،تو راز نه ... که عشق هستی و تمام هستی ام تویی


باز هم یک غروبِ رنگین است
پیکر عصر زهرآگین است

لحظه‌هایی بدونِ بودن تو
لحظه‌هایی که سرد و سنگین است

نیستی تا تسلی‌ام باشی!
و چه قدر آفتاب خونین است

منم ویک غروب پاییزی
و غزل حس وحال دیرین است

درک این عصر در هجوم غزل؛
این غروب ای خدا چه غمگین است‌




کاش میدانستی 

لحظه هایم 

بی تو تنهاست.... 

بی ‌گاه ، 
دلت تنـــگ می شـود 
خـــرد می ‌شود
ویـــران می ‌شـود 
بی ‌آنکه حتی دلیلش را بدانی 
می ‌گوینــد :
دل بہ « دل » راه دارد . . .
حتما دل عـــزیــــزی
این چنیــن بارانـــــی است!


دلتنگـی ....
پیچیــده نیســت !
یک دل ؛
یک آسمان ،
یــک بغــض ...
و آرزوهــای تـَـرک خـورده !
به همین ســادگـی … !!!

دلم که می گیرد

به خودم وعده روزهای خوب را می دهم

از همان روزهای خوبی

که سالهاست

به امید رسیدنشان

تقویم را خط خطی می کنم!!

دلم که گرفته باشد

با صدای دست فروش دوره گرد هم 

گریه می کنم 

چه برسد 

به مرور 

خاطرات با هم بودنمان




شـده ام مـعـادلـه ی چنـد مَـجهولـی

 ایـن روزهـا

 هـیـچ کـس ...

 از هـیـچ راهـی 

 مـرا نـمـیـفهمـَد...

غربت یعنی از گرمی نفس های کسی که دوسِش داری دور باشی...


و من همیشه غریبه ام بی تو...

رسیده ام به حس برگی که...

میداند باد از هر طرف که بیاید...


سرانجامش افتادن است...

دلـم برای تــو کــه نه, ولـی َبرای روزهــا ی باهم  بودنمـان تَنـگ شده

برای تــو که نه ، ولی برای "مواظِــب خودت باش" شنیدن تَنـگ شده

برای تـوکه نه،ولی برای نگاهی که تا پیچ سَرکوچه تعقیبم میکرد تَنـگ شده

برای تـــو که نه ، ولی برای دلی که نگرانم میشد تَنـگ شده

راستش !


برای اینها که نه . . . 


برای خودت ...


دلَم خیــلی تَنـگــ شده...