-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 09:38
خسته ام اما تحمل می کنم خدایا روزِگارت با من و احساسم بـد تا کرد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 09:24
حوصله ام سـر رفتـه اسـت ! کاش میشد بــه جای دست روی دست گذاشتن ، دست تـوی دستـت می گذاشتـم . . .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مردادماه سال 1391 18:07
چقدر دور تر از احساسم ایستاده ای! از این فاصله تو ، حتی صدایم را نمی شنوی چه برسد به دلتنگی!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مردادماه سال 1391 17:45
نبودن هایت آنقدر زیاد شده اند که هر رهگذری را شبیه تو می بینم !! نمی دانم غریبـه ها ” تـو ” شده اند یا تو ” غریبـه” ؟؟!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 23:25
وقتی با تـُوام ثانیه هـا مثـل باد در گـذرند و بی تـو انـگار تمـام ساعت هـای ایــن شهر خــوابیــده انــد بیــدار شوید مگــر نمی بیــنید اینــجا دلی برای دیــدنش لحــظه شماری می کنـد!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 10:41
چقدر دوست دارم با خیال راحت یک نفس عمیق بکشم نفسی که پر باشد از بوی آرامش وجود تـــو
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 10:23
هر نُتی که از عشق سخن بگوید زیباست حال سمفونی پنجم بتهوون باشد یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 17:07
دو وقــت دلــم مــی گــیــرد ... یکــی وقتــی بــا "بــــلــــه" جــواب مــی دهــی یــکــی وقــتــی "شــــمــــا" صــدایم مــی کــنــی ..!!! چــگــونه صــدایــت کنــم کـه بــا "جــــانــم" جــواب دهــی؟ و "تــــو" صــدایــم کــنــی؟!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 22:08
نبودن هایت را با خیال بودنـت بـه هـم بـافـته ام چـه ســنگیـن شـــده ایـــن شال گــردن دارد بـــغــضــم را در گلـو خفه میکـنــد ...!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مردادماه سال 1391 19:29
آدم ها هرگز کسانی را که دوست دارند فـراموش نمی کنند فقط عادت می کنند که دیـگر کنارشان نباشند !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1391 09:32
دلم از نبودنت پر است ، آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 10:08
دلتنـگ که میشوی دیگر انتظار معنا ندارد ! یک نـگاه کمی نامهـربان، یک واژه ی کمی دور از انتظار، یک لحـظـه فـاصله ... می شکنـد بغـضت را ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 مردادماه سال 1391 18:58
همـــه میتونن اسمت رو صدا کنن، اما … کم هستن کسایــی که وقتی اسمت رو میگن لذت میبری و با تمام وجود در جوابشون دوست داری بگی جـانـم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 مردادماه سال 1391 17:44
اگر می توانستم دوبار زندگی کنم دفعه دوم تو را زودتر می یافتم تا بتوانم طولانی تر دوستت داشته باشم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 مردادماه سال 1391 17:16
دلتنگی عین آتش زیر خاکستر است گاهی فکر میکنی تمام شده اما یک دفعه همه ات را آتش میزند
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1391 17:57
دلـم یک مـزرعــه مـیخـواهـد یک تـو یک من و گندم زاری طلایـی رنگ کـه هــوایـش آکنده بـا عطر نفـس هـای تـو بـاشد ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 مردادماه سال 1391 19:37
بـعـضی " آه " هــا را ... هـر چـــقدر هــم کــه از تـــه دل بکشـــی .. بــــاز هـــم ســــینه ات خالـــــی نمـــی شــــود ... امـــــروز ســـینه ی مـــن پــــر اسـت از آن " آه " هـــا ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 مردادماه سال 1391 19:22
تقویمم پر شده از روزها ی بی تو این روزهای بی تو کی تمام می شود ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 مردادماه سال 1391 09:32
خـیـلـی سـخـته دلـت بـودنـش رو بـخـواد . . . ولـی بـه نـبـودنـش عـادت کـنـی !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 20:33
عاشق که میشوی . . . همه چیز "بی علت "میشود وتمام دنیا "علت"میشود تا "عشق "را از تو بگیرد . . .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 12:04
دلگیرم از روزهای دوست نداشتنی ملودی های تکراری دلخوشی های دروغین به روز های سوخته شده نگاه میکنم باز هم اشک میهمان گونه های سردم میشود دیگر مهم نیست باران باشد یا نه خیابان بی انتها باشد یا نه تنها او ...... تنها او که باشد به دنیا میگویم خدا حافظ .....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 17:18
در سرزمین من ، مردم با نفرت بیشتری به صحنه بوسیدن دو عاشق نگاه میکنند تا صحنه اعدام زیستن با این مردم دردناک است
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 21:32
تو میتوانی با گفتن یک جمله ساده ساعت ها صورتم را غرق اشک کنی بله تو میتوانی پس لطفا انقدر توانایی ات را به رخم نکش من میدانم که تو میتوانی !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 11:00
سخت میگذرند . . . روزها را میگویم ! خم شدم از درد ِ این روزها ، مثل ِ پیرزنی که چادری بسته بر کمر و لنگان – لنگان میگریزد ، از امروز . . . تا شاید ، به فردا برسد . . . فردایی شاید روشن و بی درد . . . ! ! !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 10:57
کاش تو بــــودی و من .. ! نم نم باران ... یک جاده بـی انتها ... دست در دست هم ... بدون چتر ... ! زیـر باران ... خیـس خیـس ...!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 10:47
گاه دلتنـگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـی ها حسرت ها را می شمارم و باختن ها و صدای شکستن را ... نمیدانم من کدامین امید را نا امید کردم و کدام خواهش را نشنیدم وبه کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 22:15
این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش ! همین بس که نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی ، مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 19:18
دل است دیگر نمیتوان دلتنگی را از او گرفت مگر میشود خیسی را از آب گرفت ؟ گاهی میریزد و خرد میشود گاهی هم ترک برمیدارد اما باز دل میماند گاهی هم آدم را ناقص الخلقه میکند مثل من که دیگر هیچ دل و دماغی ندارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 تیرماه سال 1391 09:42
خدایا..! من اینجا ... دلم سخت معجزه می خواهد و و تو انگار معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 تیرماه سال 1391 17:40
نگران نباش حال دلم خوب است آرام گوشه ای نشسته و رویاهایش را به خاک میسپارد