عقربه ها نیامدنت را تکرار می کنند و
زمان مانند دردی بر تنم جاری می شود
عادت نکرده ام به نبودنت
و تو سخت به ثانیه هایم چسبیده ای !
دیگر در هیچ هوایی
نمی توانم نفس بکشم!!
عجب نفس گیر است
هوای بی تو ..............
من به یادت هستم
با تمام دل خویش
با تمام احساس و تمام دل خویش
و همین ابر سپید, لحظه ی بیم و امید,میدهد شوق نوید
به لب تشنه ی بید دل من:
ما به هم خشنودیم مثل مهتاب و زمین
و به هم محتاجیم مثل لبها به دعا
و نگاهم به نگاه تو دچارست هنوز,مثل پروانه به شمع
خاطر من باشد
تا تو یادت نرود
عهد و پیمانت را
این روزها ؛
نه مجال برای دلتنگی دارم و نه حوصله اش را،
با این حال گاه گاهی دلم هوای تو را می کند....
اما نه.....دلم خیلی گرفته.....خیلی....
انگار همیشه مجالی برای دلتنگی هست...
نباشد!!
نگو عادت کنم بی تو ، که می دونی نمی تونم
که می دونی نفسهامو ، به دیدار تو مدیونم