از یه جایی به بعد . . .
مرض چک کردن موبایلت خوب میشه
حتی یه وقتایی یادت می ره گوشی داری
دیگه دلشوره نداری که گوشیتو جا بذاری
یا اس ام اسی بی جواب بمونه
از یه جایی به بعد . . .
دیگه دوس نداری هیچکس رو
به خلوت خودت راه بدی
حتی اگه تنهایی کلافه ات کرده باشه
از یه جایی به بعد . . .
وقتی کسی بهت می گه دوست دارم
لبخند میزنی و ازش فاصله میگیری
از یه جایی به بعد . . .
هر روز دلت برای یه آغوش امن تنگ میشه
اما دیگه به هیچ آغوشی فکر نمی کنی
از یه جایی به بعد . . .
حرفی واسه گفتن نداری
ساکت بودن رو به خیلی از حرفا ترجیح میدی
و می ری تو لاک خودت
از یه جایی به بعد . . .
از اینکه دوسِت داشته باشن می ترسی
جای دوست داشته شدن ها
توی تن و فکر و قلبت می سوزه
از یه جایی به بعد . . .
فقط یه حس داری حس بی تفاوتی
نه از دوست داشتن ها خوشحال میشی
و نه از دوست نداشتن ها ناراحت
از یه جایی به بعد . . .
توی هیجان انگیز ترین لحظه ها هم
فقط نگاه می کنی ...
من به اونجا رسیدم
برای من این ساعت هــا جــور خاصی میگذرنــــد...
امان از این بوی پاییز و آسمان ابری !
که آدم نه خودش می داند دردش چیست و نه هیچ کس دیگری ...
فقط میدانی که هر چه هوا سردتر می شود
دلت آغوش گرمتری می خواهد ...
زندگیست دیگر!
همیشه که همه رنگهایش جور نیست،
همه سازهایش کوک
نیست!
باید یاد گرفت با هر سازش رقصید،
حتی با ناکوک ترین
ناکوکش...
اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن!
حواست باشد
به این روزهایی که دیگر برنمی گردد...
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و
می روند و همیشگی نیستند،
به این سالها که به سرعت برق می گذرند....
چه دلم دلگیر است …