دل نوشته های عاشقانه

اگر که عشق؛ راز هستی است ،تو راز نه ... که عشق هستی و تمام هستی ام تویی

دل نوشته های عاشقانه

اگر که عشق؛ راز هستی است ،تو راز نه ... که عشق هستی و تمام هستی ام تویی

نمیدانم چرا تنم میلرزد وقتی صحبت از تو

میشود...

نه...

از ترس نیست از ارزوی به تو رسیدن

است...

از شاید ها و از باید ها...

و از اینکه نمیدانم داشتنت را عاشقانه

اشک بریزم یا دوریت را...

شاید روزی تنم لرزید و دستانت را روی

شانه هایم گذاشتی و زیر لب گفتی:

اشک شوق بریز من به کنارت امده ام برای

همیشه...

فاصله ها هیچ وقت دوست داشتن را کمرنگ نمیکنند 

بلکه دلتنگی را بیتشر میکنند

غم دانه دانه می افتد روی صورتم....

شور است طعم نبودنت...........! 

نمـــــیـدانــــی ،
چه دردی دارد !
وقـــتـی ..
حــــالـم ..
در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …! 

آدم های این سزمین سردند 

نگاهایشان ...

حرفهایشان ...

همه بوی سردی می دهد 

عشق در این سرزمین بی معناست 

تنها محبتشان این است 

برای زخم هایت نمک می آورند 

همین 


همه جا هستی 

در نوشته هایم 

در خیالم

در دنیایم 

تنها جایی که باید باشی و ندارمت ، کنارم است!





هی من ببافم... هی تو بشکاف 

هی من خیال ببافم و هی تو همۀ این خیال های خوش را بشکاف 

اصلاً حواس ت هست به زمستانِ سختِ پیشِ رو؟ 

چگونه یخ نکنم؟ 

بی خیال... بی رؤیا... بی تو....

حرف تازه ای ندارم … 

فقط خزان در راه است … 

کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند ،

شاید یادت بیافتد جیب هایت را وقتی دست هایم مهمانشان بودند …