سایـه ی خاطراتتسنگینی می کند بر هجوم لحظه هایـم !لحظه هایـی که پـر از نبودنـت شـده ...
ﻣﺤﺒﺘﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﺍﺣﺘﯿﺎﺟﺖ ...
ﺻﺪﺍﻗﺘﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﺳﺎﺩﮔﯿﺖ ...
ﺳﮑﻮﺗﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﻧﻔﻬﻤﯿﺖ ...
ﻧﮕﺮﺍﻧﯿﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿت ...
ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯾﺖ ﺭﺍ ﭘﺎﯼ ﺑﯽ ﮐﺴﯿﺖ ...
ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ
ﺑﺎﻭﺭﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ تنهاﯾﯽ ﻭ بی کس ﻭ ﻣﺤﺘﺎج
دلتنگی های من تمام نمی شود !همین که فکر کنم من و تو دو نفریم دلتنگ تر می شوم برای تو ! ....
حوالی ای ساعت های بارانی جای زیادی برای رفتن ندارم ....غیر از اغوش تو که .......کنارم نیستی ....
امروز نبودی ...اما خیلی چیزها بود ...من بودم ...باران بود ...چتر بود .........بغض بود ...همراه همیشگی ام هم بود ...جای خالی ات را می گویم
چشم هایم را به بیمارستان می برمنمیدانم چه مرگشان شده !؟؟هرشب در خواب ، جایشان را خیس میکنند ...!
امان از این بــوی پایــیز و آســمان ابــری،که آدم نه خــودش میداند دردش چیستو نه هیــچکــس دیگری...!فقط میدانی که هر چه هوا سـردتر میشود,دلت آغــوش ِگرمــتری می خواهد...!