دلتنـگ که میشوی دیگر انتظار معنا ندارد!
یک نـگاه کمی نامهـربان،
یک واژه ی کمی دور از انتظار،
یک لحـظـه فـاصله...
می شکنـد بغـضت را...
همـــه میتونن اسمت رو صدا کنن،
دلـم
یک مـزرعــه مـیخـواهـد
یک تـو
یک من
و گندم زاری طلایـی رنگ
کـه هــوایـش آکنده بـا عطر نفـس هـای تـو بـاشد...